۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

از اندیشه های موریس مترلینگ نویسنده و فیلسوف



شیطان
اگر شيطان حقيقتا وجود داشته باشد چرا مطابق عقيده ما بايد شرورترازانسان باشد ؟؟؟بيچاره شيطان كه در كره خاك بد نام است. زيرا شيطان جز خود ما هيچكس نيست و ما به اميد اينكه خويشتن را درحضورخود تبرئه كنيم تمام كينه ها و حسدها و دشمنی ها و بيرحمی ها را در وجود موهومی به نام شيطان جا داده ايم.
**********
واقعا شنيدن بعضی از داستان هايی كه اجداد ما به آنها اعتقاد مطلق داشتند باعث حيرت شنونده می شود.
در اين داستان ها مي گويند شيطان در ابتدا فرشته بود و بعد از اطاعت امر آفريننده سرپيچی كرد.
ولی فكر نمي كنند كسی كه فرشته بوده و اين اندازه به خدا نزديك باشد قطعا خدا را بهتر از ما كه انسان هستيم مي شناسد و می داند كه اگر سرپيچی نمايد حتما محو خواهد شد و به عذاب هميشگی گرفتار مي شود.

در اين صورت چگونه ممكن است سرپيچی نمايد ؟؟؟
مگر اينكه بگوئيم فكر و هوش او و هم قطارانش خيلی كمتر از هوش انسان است كه آن وقت با فرشته بودن او منافات دارد.

برای چه بترسیم ؟؟؟
فرض كنيم كه من مرده ام.آن وقت از چهار حال خارج نخواهد بود :
1- يا بعد از مرگ نيست خواهم شد يعنی نمی دانم كه من نيستم و دنيا هم برای من وجود ندارد.در اين صورت دليلی ندارد كه بترسم زيرا وقتی از مرگ خود بی اطلاع بودم و ندانستم كه هيچ شده ام هيچ علتی برای ترسيدن وجود ندارد.
2- حال دوم اين است كه من نيست نمی شوم و از بين نميروم بلكه زندگی خود را تغيير ميدهم يعنی بدون اينكه كسی با من كاری داشته باشد و توضيحاتی بخواهد از دنيای كنونی وارد دنيای روحانی ميشوم.اين حالت هم نبايد باعث وحشت من بشود زيرا روح من در آن دنيا به راحتی زندگی ميكند و چون فاقد جسم هستم هرگز درد و شكنجه نخواهم كشيد زيرا تمام دردهای ما ناشی از جسم است و بالاخره چون روح مقيد به جسم نيست در آن دنيا وظيفه زندگی كردن را بهتر خواهد دانست.
3- حالت سوم اين است كه در موقعی كه وارد دنيای روحانی ميشويم شخصی از من بازخواست كرده و توضيحات خواهد خواست.در اينجا از دو حال خارج نيست : يا اين شخص يعنی آفريننده بافهم است و يا نفهم.اگر نفهم باشد من را محكوم به مجازات های سخت خواهد نمود.ولی محال است كه آفريننده نفهم باشد و او حتما دارای فهم ميباشد.
4- اگر بافهم باشد "كه حتما همينطور است" متوجه خواهد شد كه زندگانی و مرگ اين دنيا بقدر كفايت مرا تنبيه كرده و هرگز مرا به شكنجه و عذاب هميشگی محكوم نخواهد نمود زيرا يك خدای باهوش و چيزفهم چيزی را كه خود آفريده دچار بدبختی جاويدان نخواهد كرد.برای اينكه او همه چيز را ميداند و خواهد دانست و روزی كه مرا آفريد اگر ميدانست كه برای هميشه مرا محكوم به مجازات خواهد كرد ديگر برای چه مرا آفريد ؟؟؟

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

یک نویسنده معروف از سوئد


هنینگ مانکلHening Mankell
هنینگ مانکل به تاریخ 3 فبروی 1948 دراستکهلم متولد ودر شهر هاریدال بزرگ شد.او در سه عرصه نویسندگی، نمایشنامه نویسی وفیلم سازی فعالیت دارد.مانکل در سال 1968 ودر سن بیست سالگی کار نمایشش را با کولاژ وباهدف" پرده براندازی از چهره جامعه" شروع کرد . در دهه 1970، روح زمانه او (فعال شدن جنبش های کارگری) در رفتاروزاویه دیدش انعکاس شدید یافت. در همین دهه بود که نویسنده یی به نام مانکل به دنیا آمد. سال 1973 کتاب "دونده کوهستان" اوبحث برانگیز وتوجه آفرین شد. قهرمان این کتاب اسکار یوحنا یوحنسون کارگری است که در یک حادثه دوندگی درسال 1910 مصدوم می شود. مانکل سعی می کند از طریق جریان زندگی اسکار یوحنا یوحنسون تاریخ جنبش کارگری وتغیرات آن در نسل بعدی را به نمایش بگذارد.در نیمه اول دهه هشتاد انتشاراتی اورد فرونت هر سال یک کتاب از مانکل بیرون داد.تعدادی از رمان های مشهوری که مانکل نوشته است:


1 ـ دونده کوهستان2 ـ نقاش سنگ 3 ـ مستعمره مراقب زندان که ناپدید شد (1979)4 ـ بی خرد 5 ـ بشقاب مرگ 6 ـ مرگ قایقران 7 ـ خواهران دایسی 8 ـ افسانه ایسیدور 9 ـ سگی که سمت ستاره یی می دوید10 ـ قاتل بدون چهره11 ـ شیر سفید12 ـ مردی که خفت13 ـ راز آتش14 ـ کودکی که با برف دربسترش می خوابید15 ـ گام بعدی16 ـ راه آتش17 ـ زن پنجم18 ـ بازگشت معلم رقص


جوایز مهمی که هنینگ مانکل تا حالا دریافت کرده است:Gumshoe Awards 2004 جایزه 1 ـرمان " بازگشت معلم رقص" به عنوان بهترین رمان جنایی اروپا در سال 2004 جایزه) را که از طرف Mystery Ink online داده می شود از آن خود کرد. Gumshoe Awards 2004)Toleranspriset 2004 ـ 22004 شکیباییجایزه ).این جایزه را هنینگ مانکل به خاطر ایجاد گفتمان ودیالوگ بین دو قاره آفریقا واروپا از آن خود کرد.)ـ 3 جایزه نیلس هولگرسون پلاکتین 1990 به خاطررمان " سگی که سمت ستاره یی می دویدـ 4 جایزه سوینسک دکاری آکادمی 1991ـ 5 جایزه کلید شیشه یی اسکاندیناویا کرمینالس اسکاپت1993ـ 6 دوتچیر یوگن لتراتور 1993ـ 7 سوینسکا دکاری آکادمی 1993 سگی که سمت ستاره یی می دویدـ 8 سویریه رادیو پی ات 1996 به خاطررمان کمدی کودکـ 9 جایزه آسترید لندگرین 1996ـ 10 آ بی اف کولتورـ 11 کتاب شما انتخاب ما 1996 برای کتاب زن پنجمـ 12 هفا کلومپین 1997 برای رمان سگی که سمت ستاره یی می دویدـ 13 جایزه شهر برلین برای نویسندگان خارج ازآلمان برای رمان رازآتش1997ـ 14 اس ک ت اف جایزه سال نویسندگان 1997ـ 15 گولدن داجر انگلستان 2001ـ 16یستاد کمون

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

Aida in the mirror.ahmad shamloo



Aida in the mirror
Translated by Fouad Kazem March 6, 2005iranian.com

Your lips with their poetic tenderness,

Transform the most lustful kisses into shame

A shame strong enough to turn a pre-historic caveman,



Into an evolved human being.
Your eyes are the mystery of fire

Your love is victory itself.

It is a burst of light in the heart of the night



.Your arms are a little place to live in,

A little place to die in



.
A mountain is formed with the first rock,

A human being comes to life with the first pain,

I came to being with the first look into your eyes



.
The storms majestically play a flute,

In the glory of your dance



.
Your forehead is a tall shining mirror,

And your body is a song

Your body is an eternal secret shared with me

In a grand solitude,

And two restless birds sing in your

Voluptuous breast



.
How long did I have to stare into the mirror

Just for you to appear in it



?
O, angel pretending to be human,

Your presence is a heaven that justifies my

Escape from hell,

It is a sea that drowns me in myself,

And the dawn awakes with your hands.

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

شعر آزادی سروده پل الوار شاعر نامدار فرانسوی

شعر «آزادی » از پل الوار ترجمه ای از : بامداد حمیدیا
شعر آزادی سروده ی پل الوار پیش از این دو بار به فارسی برگردانده شده است ، نخست در شماره ی 6 ام مجله ی گلچرخ در اردیبهشت 72 با ترجمه و نگارش دکتر جعفر معین فر و پس از آن نیز در کتاب "تنهایی جهان" که گزینه ای از اشعار الوار به ترجمه ی محمدرضا پارسایار است و نشر هرمس آن را به طبع رسانیده. دکتر معین فر در توضیح شعر آزادی چنین می نویسد:

"قطعه ی آزادی را پی الوار در سال 1941 ، در بحبوحه ی اشغال فرانسه توسط آلمان سروده است. بنا به گفته ی خود شاعر ، در ابندای تنسیق کلمات آن ، شعری بوده است صرفا ً عاشقانه ، مسمّی یه "یک اندیشه ی تنها Une Seule Pensee " و در مورد زنی که او را دوست می داشته؛ اما به مرور که ستایش عاشقانه در آن توسعه می یافت ، شاعر به این واقعیت پی می برد که شعرش نمی تواند تنها مختص یک انسان باشد که در آن ، نام محبوبش را می نگارد ، بلکه تمام انسانهای در بند را در این جهان شامل می شود که در حالت اسارت ، هر یک ، نام عشق خویش را می نویسند و همه ی این نامها در نام "آزادی" خلاصه می شود
."

Liberté "آزادی"

بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.

روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.

بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.

بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.

روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.

روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.

روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.

روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.

بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.

روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.

بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.

روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.

بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.

بر هر تن تسلیم
بر پیشانی یارانم
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.

بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.

بر پناهگاه های ویرانم
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.

بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.

بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.

به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.


سروده ی پل الوار
ترجمه ی بامداد حمیدیا